امروز که توی سفارت بودم یه خانومی هم اومده بود توی سفارت که فکر میکنم با دخترش بود. یه خانومی بود با عصای گل گلی. روسری راحت نسبتا قشنگ و کفشهای راحت و اینها. ولی جذابترین ویژگیش لبخندش بود. هر موقع چشمش به چشم کسی میفتاد یه لبخند مهربون به پهنای صورتش بهش میزد:) حتی اون کارمند سفارت از دخترش پرسید حاج خانوم انگشت میزنه یا امضا میکنه؟ خانومه خودش با لبخندش روی لبش برگشت سمت کارمند و جواب داد امضا میکنم.
این جزو معدود تصاویر از سن زیاد بود که دوستش داشتم. دوست دارم توی سن های بالام اونی باشم که با عصای گل گلی و لبخند گرمش دنیا رو جای خواستنی ای میکنه:) اونی که نگاهش آرومه.
یه قاب دیگه ای که به تازگی از پا به سن گذاشتگی به گوشم خورده و برام خیلی جذاب بوده چیزی بود که تو پادکست پا به سن گذاشته ی پادکست رادیو مرز شنیدم. یجای پادکست میگفت وقتی سنت میره بالاتر، صداهای اضافه توی سرت انگار قطع میشن. اینطوری میتونی صداهای واقعی درونت رو بیشتر بشنوی و بفهمی چون نویز کم میشه و ارامش میده همین موضوع اینم اون تصویریه که پا به سن گذاشتن رو برام جذاب میکنه و باعث میشه بیشتر و بیشتر انگار دلم بخواد زندگیم کش پیدا کنه و اون روزا رو ببینم و تحربشون کنم . اینا باعث میشن این قاب برای من جذاب و جذابتر بشه.
دوست دارم توی سنهای بالام. یه خانومی باشم با لباسای قشنگ. با یه لبخند مهربون. با بدن فرز. با دستهایی که هنوز سفالگری میکنن و خلق میکنن . و بتونم با عصای سفید گل گلیم به دنیا خوشگلی و خوشحالی بپاشونم.
درباره این سایت