امروز رفتم سفارت برای انگشت نگاری و عکس. یه دختره اونجا بود که یهو نگاهم کرد و لبخند زد و اومد سمتم و گفت من تورو توی گروه اپلای دیدم و میشناسمت. تو همونی هستی که یه استاده گرفتدت که اتفاقا دوست من هم با استاده مصاحبه کرده بود ولی دوست منو نگرفته بوده. گفت دوستم فلانیه. این فلانی دقیقا به خود من پیام داده بود که اره من هم برای پوزیشنی که شما قبول شدی اپلای کرده بودم و مبارکه و . و بعدش یه سری سوال راجب فرایند اینکه قبول شدم ازم کرده بود چون میشل (استاد سوئدم) دوباره پوزیشن باز کرده و به این گفته اپلای کن. خلاصه اینطوری شد که این دختره شروع کرد با من حرف زدن. دختر بدی نبودا. من چیز بدی حس نکردم. شمارش دقیقا قبل من بود. اول اون رفت تو و اومد بیرون بعدش من رفتم داخل. دختره گفت بیرون وایمیسته تا کار من تموم شه. خلاصه من رفتم داخل و یه اقای ایرانی هم بود. پاسپورتمو گرفت و با اطلاعاتی که داشتن چک کرد. بعد گفت برم کجا وایسم و کجا رو نگاه کنم که ازم عکس بگیره برای روی کارت اقامتم. منم مانتو و شالمو در اوردم و وایسادم تا عکس بگیره ( از دیروز که برای عید دیدنی موهامو سشوار کشیدم موهام مرتب بود و ارایشم کرده بودم یکم که عکسم خوب بیفته ) یعدشم که انگشتای اشارمو گذاشتم رو دستگاهشون و بعدم امضای مشابه امضای توی پاسپورتم رو یجا امضا کردم. همشم الکترونیکی بودن اینا و خیلی سریع اوکی شد و اومدم بیرون. دختره بیرون سفارت نشسته بود. بهش گفتم تموم شد و بریم. پیاده با هم تا نوبنیاد اومدیم.
راستش تو راه هی گفت بیا با هم خونه بگیریم و اینا. یه خونه میگیریم با دو تا اتاق جدا. ولی راستش رو بخواید من میرم که رها باشم یکم برای خودم. میرم که کشف کنم. دوس ندارم از الان خودمو به کسی یا چیزی بند کنم. ترجیح میدم ماجراجویی کنم. کشف کنم. از کامفرت زونم بیام بیرون. اصلا اگر قراره همخونه داشته باشم بدم نمیاد مال فرهنگ دیگه ای باشن. سخته میدونم. قطعا خیلی میتونه سخت تر از سر و کله زدن با یه ایرانی باشه. ولی حس میکنم ابنکه از الان انقدر خودمو محدود و بند به کسی بکنم اونجا حس خوبی بهم نمیده .
دختره حتی میگفت بیا با هم بلیط بگیریم. ولی راستش باز اینم دوس ندارم. میخوام خلاص باشم. رها باشم. حس میکنم این چیزا دست و پامو میبنده.
برای همین اخرش بهش گفتم. گفتم پیشنهادت خیلی پیشنهاد خوبیه. ممنونم بابتش. ولی من خیلی هیجان دارم برای تجربه های جدید و متفاوت. همخونه شدن با یه ایرانی برام موندن تو کامفرت زونم محسوب میشه . ولی من دارم میرم اونجا که تجربه کنم . ولی بازم به پیشنهادت فکر میکنم و بابتش ازت ممنونم.
خلاصه که خودم حس خوبی به تصمیمم دارم. حالا اگر بعدا مثه سگ پشیمون شدم میام میگم غلط کردم ولی الان واقعا حس میکنم تصمیم خوبی گرفتم. میتونه یه دوست باشه که برم باهاش قهوه بخورم. ولی نمیخوام بندش بشم. حتی اگر از حرفم ناراحت شده باشه من بهش بی احترامی نکردم. فقط خودمو گفتم. همین.
درباره این سایت