نشستم و یه دشک برقی گرفتم روی ناحیه سمت چپ قفسه سینه ام و البته روی کمرم. کل نواحی دردمندم. شاید خیلی دردش رو تغییر نمیده ولی انگار یجورایی سبک کنندست حسی که میده.
اتفاقای خوب توی راهن:) آقای معجزه عزیزم مرخصی گرفت و در حوالی تهرانه الان و روح من داره بال میزنه که اوووووج بگیره:) هرچند بعیده فردا بشه خاندان رو پیچوند و بهتره به فکر شنبه باشم تا اینکه حرص فردا رو بخورم. کلی کلی قراره چهار روز بهم خوش بگذره و دوس دارم ببینم قلب یا هر کوفتی که هست جرات داره این روزای منو خراب کنه یا نه!(تو رو حضرت عباس تک تک اعضای بدنم این تهدید رو جدی نگیرید! اون از اون سری که پام رفته بود توی گچ و اقای معجزه با داشتن مرخصی حتی نیومد چون من از توی خونه تا دم در خونه هم نمیتونستم برم! اینم از الان که به پیشواز اومدنش از دیشب این بساط برقراره! پروردگارا منو زنده نگه دار!)
از طرف دیگه امروز دختر عمه جانم خونشو داره میچبنه که دبگه انشالا نقل مکان کنن به خونه خودشون . که خب خبر خوبیه این هم.
دیگه دیگه همین دیگه. پاشم یه سری کارا دارم باید انجام بدم حتما. پاشم یکم کارامو بکنم و یه دوش بگیرم و ازبنطوری چیزا.
به قول بر و بچ وبلاگی(رافی و نل و تیلو) (یادم نمیاد از کسایی که میخونمشون کسی این کارو بکنه به این غلظت) :
خدایا شکرت که اقای معجزه ای دارم که اومدنش بتونه منو اینجوری خوشحال کنه و خون بشه تو رگهای زندگیم
خدایا شکرت که کاری برای انجام دادن دارم و بیکار نیستم
خدایا شکرت که اون سرهنگه به اقای معجزه مرخصی داد
خدایا شکرت که اونقدر دوستهای خوبی دارم که محتاج کسایی که براشون ارزشی ندارم نباشم
خدایا شکرت بابت لپتاپی که میتونم توش فیلم و سریال ببینم:)
و خدایا شکرت بابت تختی که میتونم توش ولو شم اینجوری دو سه ساعت بیهوش شم :)
و خدایا شکرت که پذیرشم رو بلخره گرفتم و ویزام بلخره میاد و میرم و ازین وضعیت نجات پیدا میکنم :)
درباره این سایت