از این روزام یکم بنویسم براتون و برای خود آیندم.

پنجشنبه شب رو خونه یه دوستم بودم که تازه ازدواج کرده و شوهرش نبود. در واقع سه نفر دیگه از دوستامم بودن و با هم خونه اش موندیم و بد نبود جای دوستانی که نبودن خالی خوش گذشت.

دیگه اینکه دیشبم خونه دختر عمم مهمون بودیم و مجددا اونم بد نبود .

پسر پسر عمه بیچارم که براتون تعریف کردم سرطان خون گرفته رو چون موهاش شروع کرده بوده به ریختن تراشیدن براش. و خب این بچه از وقتی دنیا اومده بود کلللللی موی سیاه بلند داشت که حتی نریختن اون زمانی که موی همه بچه ها میریزن. نتیجتا این تراشیدن موهاش برای همه خیلی دردناکتر شده بود. همچنان تو بیمارستانه و درگیره طفلک .

امروز کلید زدم بستن چمدون رو . یه سری لباس شروع کردم به چیدن داخلش. 

سه هفته از زمان سفارت رفتنم گذشته و به عبارتی از الان به بعد هر لحظه ممکنه خبر بدن بیا سفارت کارتتو بگیر. و این یعنی اگر بار گران بودیم و رفتیم . 

ولی!

خب همه این اتفاقا هیچ اهمیتی ندارن وقتی که!!!! قراره سه شنبه اقای معجزه عزیزم بیاد و چشممو به جمال خودش روشن کنه:) سعی میکنم به بعدش فکر نکنم. به رفتن فکر نکنم . به خدافظی فکر نکنم و فقط به اینکه خوشبختی من الان چققققدر نزدیکه فکر کنم فقط:) ایشالا به سلامتی بیاد و بقلش کنم و قلبم اروم شه و دیگه چیزی از دنیا نخوام. 

البته یه سری چیزها هست که بهش میگن مشکلات! مشکلاتی انکار ناپذیر که جاشون درد میکنه. ولی خب بریم جلو و روی همه چیز کار کنیم ببینیم چقدر از چی رو میشه حل کرد 

بازم اعلام میکنم شادمانم از اومدن اقای معجزه:) و دیگه همین. 


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

حراج اینترنتی محصولات برنامه ریزی و مشاوره کنکور 99 زندان دیو تکاب Brad Josue یار مهربان law ریزوریوس